خوش گلمیسیز
سلام به وبم خوش اومدید امیدوارم
خوشتون بیاد
نظر یادتون نره
سلام به وبم خوش اومدید امیدوارم
خوشتون بیاد
نظر یادتون نره
بایــــב بــــه بعضــــے پســــرا گفــــت :
آهــــاے پســــر ...
حواســــت باشــــه ...!
ایــــטּ בختــــرے كــــه بــــه تــــפ בل בاבه ,
خیلے هــــا בر " آرزوے نیــــم نگاهــــش " هستنــــב ...
لیاقــــت בاشتــــه بــــاش ..............!
می خندمـــ !
تظاهـــــر به شـــادی میـ ـ ـکنم !
حرفـــ میزنمـــــ مثلـــ همه ...
اما ...
خیلیـ وقت استـــــ مرده امـــ !
خیلیـ وقت استـ دلم می خواهد روزه ی سکوتـــــ بگیـرم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ...
و کسیـــ نپرسد چرا . .
بـــ ــــرو...
تا آخر عمر درگیر من خواهی بود!
و تظاهر میکنی که اینطور نیست!
مقایسه تو را از پا در خواهد آورد!
من میدانم که به کجای قلبت شلیک کرده ام!
دربدر همیشگی
کولی صد ساله منم
خاک تموم جاده هاست
جامه ی کهنه ی تنم
هزار راه رفته ام
هزار زخم خورده ام
تا تو مرا زنده کنی
هزار بار مرده ام.
Sormuyor hatırımı, çalmıyor hiç kapımı
Hanidir bekliyorum bi haber yok
Kalbimde gizli yara, kalmadı aklım
Güç bela kendimi dışarı attım
Bendeki bu durumu, yakmışım gururunu
Buldum da sorununu, yakışmadı çözümü
Kendimden vazgeçerim, her rüzgârdan geçerim
Bir tek onun meltemi, bulmuştu şu özümü
Öyle bi baktı yüzüme giderken yaralı, yaralı
Ben ömrümde bu kadar yıkılmamıştım
O an aşk öyle bir tutuşturuyor adamı
Ben dünyaya bu kadar sıkışmamıştım
Öyle bi baktı yüzüme giderken yaralı, yaralı
Ben ömrümde bu kadar yıkılmamıştım
O an aşk öyle bir tutuşturuyor adamı
Ben dünyaya bu kadar sıkışmamıştım
Ben kimseye böyle yakışmamıştım
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ..
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن
سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر
عشقیــده ن محــروم اولان،انسـانلیغــا بیگــانه دیر
سئـوگی دیـر،یالنیــز محببتــدیر حیــاتین جـوهــری
بیر کونـول کی عشق ذوقین دویماسا،غمخــانه دیر
عشق من,اگر عشق نباشد هستی افسانه ای بیش نیست
کسی که از عشق محروم باشد,با انسانیت بیگانه است
فقط عشق و محبت جوهر حیات هستند
دلی که عشق را درک نکند،غمخانه است
دل هيشكي مثل من غربت اينجا رو نداره ديگه حرفاي علاقه همه مردن تودلم
مثل گنجيشكاي بي لونه و بي جاي محله ديگه هيچ جا تو درختا جاي من نيست كه برم
با تو بودن خيلي وقته كه گذشته بي تو بودن مثل مهر سرنوشته
ديگه اسم تو رو هي زمزه كردن واسه من نه تو ميشه نه فرقي داره
بارونه از سر شب همش ميباره تو گوشم داد ميزنه همش مي ناله
ميگه هيشكي مثل من غربت اينجا رو نداره زندگي ارزش اين همه اشكارو نداره
ادامه مطلب
رفته ای اما….
خدایمان هست
بگذار هرگز پس از ما کسی از آنچه از تو بر ما گذشت چیزی نداند.
با رفتنت عاشق شدم و با بودنت جسمی کرخت بیش نبودم
به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غافل از آنکه من ازتوبه تو نزدیکترم
چنان چون روحی که در پایان سفر خود را به هجوم ناباوری های زمان سپرده بود
تا به امروز که جز وامانده های احساسات به یغما برده اش چیزی ندارد
و من مانده ام در میان مردمانی که دوست ترشان نمی دارم
و لحظه به لحظه احساس ترحم نسبت به شان در من جوانه می زند
از آن رو که مردگانی بیش نمی دانمشان که چشمان بسته شان را حریصانه به اشتیاق رسیدن به منافع شان باز نگاه داشته اند
و همان آنانند که به وقاحت چون انگشتانی به سویم نشانه می روند
و مرا متهم به کشتن نفس خویش می سازند که تو را به باور نشسته ام.
بی خبرتر از آنند که بدانند زجری لذت بخش در تمامی بند های تنم زاده شده ست
که مرا مسخ وجود ناوجودم می کند ومن در تهی گاه هستی فرو می شوم
و در هم لولیدن دو روح را احساس می کنم
و می بینم که به آرامشی ابدی دست می یابم
آری به عشقت زنده می شوم که عشق نفس بخشد و در آن نفس نباشد
آری بگذار هرگز کسی نداند که هزاران خواهش زنده در هر آن
مرا ملتمس آفریدگارم می سازد که تنها او می داند و بس.
آن که عاشقانه دوستت می دارد
.بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر
چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم
همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو
را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ،
آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی
خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با
تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم
، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من
راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست...
وابـωـتگـے چــہ زوב اتفــاق میفتــــہ
قبل از اینڪــہ بفهـمے ؛ راه برگشــت رو گم کـرבے
בلم مے خواωـت زمــان را بــه عقب بــاز می گرבاندم .
نــــہ براے اینڪـــہ آنهــایے ڪــہ رفتنـב را بـــاز گرבانــم .
برایے اینڪـــہ نگذارم بیاینــد . ωـقوط مے ڪنــم
هر بـــار از لبـــه ے تاریڪ حرفـهایے
ڪـــہ ω_ـمت و ω_ــویے نــבارنــב !
حرفهـــایے کـــہ تــو از בلت مے زنے
و من از تنهــایے بے پــایـــان
تو مرا داري و من...هر شب و روز ،
آرزويم، همه خوشبختي توست!
ماه من!
دل به غم دادن و از يأس سخن ها گفتن
کار آن هايي نيست که خدا را دارند...
ماه من!
غم و اندوه، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات، از لب پنجره ی عشق، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا، چتر شادي وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست،
خدا هست! او هماني است که در تارترين لحظه ی شب،
راه نوراني اميد نشانم مي داد...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد
همه ی زندگي ام غرق شادي باشد...
ماه من !
غصه اگر هست، بگو تا باشد !
معني خوشبختي، بودن اندوه است!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه ی يک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچين...
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند
سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟
چـــــــرا !؟!
گـاهـی وقـتـا
دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد
که زُل بـزنـی بـهـم
جسارت میخواهد
نزدیک شدن
به دورترین افکار زنی که
درد بی کسی را
به مسلخِ کوچه پس کوچههایِ شهر برده
... زنی که هر شب
به پابوسِ کابوسهایِ مردانه میرود
و سحر گاه
لحافش را پر می کند از هق هقِ تنهایی بی مرزش
.
.
ها ا ا ا ا ی روزگار لعنتی
با دختران غریب خود چه میکنی ؟؟؟؟
خدایا !!!
از تجربه های تنهاییت برایم بگو...
این روزها
سر تا پا گوشم.
نگـــــــران نباش،
” حــــال مـــن خـــــوب اســت ” بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودن ” تنگ نشـــود . . .
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام …
“حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” …خــــــوبِ خــــوب!
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
باز هم آفتاب غروب کرد و شب اومد
به جون خستهام باز هم تب اومد
باز هم از لاله خونین قلبم
خدایا بانگ یارب یارب اومد
شب اومدباز شب اومد باز شب اومد
به جون خستهام باز هم تب اومد
هوا تاره چراغ هم سوت و کوره
تنم داره میسوزه مثل کوره
خدایایار من کی برمیگرده
آخه این از خداوندی به دوره
هوا تاره چراغ هم سوت و کوره
تنم داره میسوزه مثل کوره
خدایایار من کی برمیگرده
آخه این از خداوندی به دوره
چه کجدار و مریضی دارم امشب
چه درد نالهخیزی دارم امشب
خدایا این حبیــبه یا طبیــبه
چه مهمون عزیزی دارم امشب
خدایا این حبیــبه یا طبیــبه
چه مهمون عزیزی دارم امشب
باز هم آفتاب غروب کرد و شب اومد
به جون خستهام باز هم تب اومد
بازم از لاله خونین قلبم
خدایا بانگ یارب یارب اومد
شب اومدباز شب اومد باز شب اومد
به جون خستهام باز هم تب اومد
ترانه داریوش من خلیی خوشم میاد اومیدوارم شماهم خوشتون بیاد
هر کی بیاد سراغ من جواب رد بهش بدم
میگم که عشق من تویی
بود و نبود من تویی
هر کی بگه دوست دارم
میگم وجود من تویی
.............
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم نماز عشق را
آخر به خون دل وضو کردم دلم دیگر بجان امد در این
شبهای تنهای بیا بشنو تو فریادی که به گلو کردم خدایا
تو درد عاشقی را کشیدی توهم زجر جدای را به تلخی
میچشیدی اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی
پشیمان میشدی از اینکه عشق را افریدی بگو هرکز سفرکردی؟
سفر باسختی وخون کردی؟کسی را بدرقه با
چشم تر کردی؟برای قرص نانی صد خطر کردی؟
نکردی بارالها.....پس با کدامین تجربه بر ما نظر کردی؟
تاآخرعمرم هم اگر تنهاباشم مهم نیست
فقط نمیزارم به جایی برسم که تو آغوش کسی
با یاد کسی دیگه ای بخوابم
نمیتونم تو اغوش کسی باشم که به فکرش نباشم
این حقش نیس چرا منم مثل کسی باشم که کنارم بود
اما دلش پیش یکی دیگه بود
شک نکنید
مدت هاست نه برا اومدن کسی دل خوشم ونه از رفتن کسی
دلگیرم بی کسی هم عالمی دارد
کسی که ادعا میکند دیگر به عشق اعتقاد ندارد کسی هس که
دیگر عشق به او اعتقاد ندارد
دیگر هیچ انتظاری از کسی ندارم
و این نشان دهنده قدرت من نیس
مسله.خستگی از اعتمادهای شکسته است
باران ببار که دلم غمگین است
اشک بریز که دلم سنگین است
ابر ببار که آسمان دلگیر است
ماه بتاب که دلم تاریک است
کاش می شد فریاد زد دوست داشتن را اقرار کرد
کاش می شد در باور احساس او به خوابی عمیق فرو رفت
از رها کردن نترس هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توس را از
تو بگیرد و تمام دنیا نمی تواند چیزی که مال تو نیس را برایت حفظ کند
کسی که تو حرفاش زیاد میگه “بیخیال” بیشتر از همه فکر و خیال داره
فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره !
“زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کنی، بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد”
وقتی زندگی ۱۰۰ دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده، تو ۱۰۰۰ دلیل برای خندیدن به اون نشون بده .
Günü gece olsun diye yaşıyorum
, çünkü gece hayallerime geliyorsun, seni
beklemiyorum çünkü sen hep benimlesin,
hayallerimde ve kalbimdesin terk,
edip gitmiş olsan da, unutsan da,
unutmayacağım san bashkasini sevsande ban
yenede seni sevecam ama seni beklamyorum
çünkü san yanimda olsan ono
dushonajaksin bu yuzdan seni beklamyorum