آنگاه...

آنگاه که غرور کسی را له میکنی

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی

آنگاه که گوشت را می بندی تا صدایش را نشنوی

انگاه چرا بنده خدا را از این دنیا سیرش میکنی

پس تو دستانت را بسوی کدامین آسمان بلند می کنی

 تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟! ؟

بود اما...

 
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد

، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود

، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

بیا

بیا دلم تو رو میخواد بیا اینبار دلم نمیلرزه دستام میلرزه بیا دستاتو بزار تو

داستام بیا که به اغوش گرمت محتاجم دوستت دارم دوستت دارم

اگه میخواستی بری پس چرا منو از دنیای خودم جدا کردی؟ من تنهای

نمیتونم تو دنیای که منو کشوندی اینجا بمونم تنهام نزار تو که دوسم

داشتی میگفتی بیتو میمیرم پس چی شد الان تنهام گذاشتی؟

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم